جدول جو
جدول جو

معنی پیر پت - جستجوی لغت در جدول جو

پیر پت
چای جوشیده و غیرقابل مصرف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیر زر
تصویر پیر زر
پیر کهن سال، پیر فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
فرش و گلیمی که در دهلیز و یا برابر در اطاق گسترانند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 64هزارگزی جنوب خاوری زرقان. کنار راه فرعی بند امیربه سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 130 تن سکنه. آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
پچ پچ، نجوی، زیرگوشی، سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری درنیابد
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
پیر کهن. (آنندراج). پیر کهنسال
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت. واقع در 5هزارگزی خاور کوچصفهان سر راه شوسه. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 797 تن سکنه. آب آن از نهر توشاجوب از سفیدرود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی کاری. شغل اهالی زراعت و مکاری. بازار لولمان در اراضی این آبادی واقع است و روزهای یکشنبه و چهارشنبه بازار عمومی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
که ازقبل پاید و پاس دارد، که از پیش پاید، پیش پاینده
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جلوی پا. برابر پا. پیش پای:
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پائی بچراغ تو ببینم چه شود.
حافظ.
، قسمت مقدم پا. قسمت قدامی پا. روی پا:
از سیاهی دل به تقصیرات خود بینا نشد
مستی طاوس کم از عیب پیش پا نشد.
صائب (از آنندراج).
، در تداول عوام، پیش پای کسی، لحظۀ قبل از آمدن او: پیش پای شما رفت، اندک زمانی قبل از آمدن شما رفت
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرزشهرستان بروجرد واقع در 43 هزارگزی جنوب الیگودرز کنار راه مالرو چشمه ویران به قلعه هومه. کوهستانی و معتدل، دارای 109 تن سکنه. آب آنجا از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ پُ)
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 38 هزارگزی باختر قشم. سر راه مالرو باسعید و بقشم. جلگه، گرمسیر، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام ناحیت کوچکی واقع در والدک جزء هانور امروزی آلمان دارای کرسیی هم بنام پیرمنت. صاحب 2600 سکنه، و بدآنجا آبهای گرم معدنی هست
لغت نامه دهخدا
(پْری / پِ پِ)
شعبه ای از رود دنیپر که از مردابهای پینسک میگذرد و 810 هزار گز طول دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیت پیت
تصویر پیت پیت
سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری در نیابد پچ پچ زیر گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
خرپیر خر کهن سال: چه کوشش کند پیر خر زیر بار تو میرو که بر باد پایی سوار. (سعدی) سالخورده نادان کهنسال بیخرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زر
تصویر پیر زر
پیر کهنسال، پیر کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زن
تصویر پیر زن
عجوزه، زن کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر پتال
تصویر پیر پتال
پیر پاتال
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که در لنگدستمالازار بند یا پارچه ای بندند و از جایی بجایی برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر سر
تصویر پیر سر
مو سفید، کهنسال، پیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
که نزدیک هم روییده باشد انبوه فراوان متراکم مقابل کم پشت: موی پر پشت. یا باران پرپشت. که بسیار و فراوان بارد، پر مایه مقابل کم پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی ریت
تصویر پی ریت
ترکیب فلز و گوگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل پا
تصویر پیل پا
قدح بزرگ شرابخوری
فرهنگ فارسی معین
زن بابا
فرهنگ گویش مازندرانی
پدر و پسر
فرهنگ گویش مازندرانی
خوک پیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری که پس از بهبود، بیماری اش باز گشته باشد، از پا افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
دستانزد، سخن پیران
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی قورباغه، قورباغه ی پیر
فرهنگ گویش مازندرانی
کومه ی چوبی مخصوص گالشاها در منزل گاه های گالشی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرپشت، انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان فیروز جاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی